اگر فیلم تلویزیونی A flean in Her ear محصول 1967، اولین تجربه بازیگری آنتونی هاپکینز در دنیایی غیر از تئاتر و صحنه به حساب بیاید؛ حالا در هفته دوم نوامبر 2007؛ اسلیپ استریم دقیقا نود و پنجمین کار حرفهایاش در زمینه بازیگری است که در کارنامهاش ثبت میشود؛ کارنامهای که 40 سال قدمت دارد. حالا تجربههای قبلی و قدیمتر و حضور گاه و بیگاهش در تئاتر به موازات این موارد؛ فیلم اسلیپ استریم اما سومین تجربه کارگردانی آنتونی هاپکینز محسوب میشود.
پس از «دیلن توماس: سفر بازگشت» محصول 1990 به عنوان اولین کار او و بعد در سال 1996 فیلم «آگوست» که در 19 آوریل همان سال اکران شد؛ حالا نوبت اکران محدود و جمع و جور اسلیپ استریم است. فیلمی 96 دقیقهای، یک کمدی درام فانتزی که علاوه بر خودش یکی دوجین بازیگر سرشناس و چند دوجین بازیگر گمنام در آن بازی میکنند؛ بازیگرانی با سن 20 سال تا 90 سال. طبیعی است که نگاهها نسبت به «هاپکینز» خاص باشد.
برای تماشاگر ایرانی نیز آنتونی هاپکینز؛ هنرمندی شناخته شده و البته قابل احترام است و عجیب نیست که همین اسلیپ استریم نیز برای ما جالب باشد به ویژه و مهمتر از همه اینکه این فیلم ساخته اوست؛ هر چند در آن بازی کرده و حتی سناریست اثر هم هست.
فیلم او از 26 اکتبر امسال که به اکران محدود و کم رسید تا چند هفته بعد فروش خاص نکرد اما همه دربارهاش حرف میزنند هر چند کوتاه.خودش اما نظر عجیبی دارد؛ میگوید: « ساخت این فیلم نیز مانند روزهای دیگر و کارهای دیگر بوده است؛ مثل یک کار کارمندی؛ صبح 3 ساعت 3 صحنه و غروب طبق قرارداد پایان کار و ترک صحنه و برگشت به خانه...»
اما داستان فیلم که سناریواش را خود هاپکینز نوشته؛ مقولهای است که هرگز و هرگز در زندگی شخصی و حرفهای او وجود نداشته است و اگر به داستان اشاره کنیم برای علاقهمندانش نیز این قضیه عجیبتر جلوهگری میکند.
اسلیپ استریم داستان یک نویسنده و یک سناریست است که داخل یک بنبست پیچیده؛ هیچ امیدی به آینده ندارد و قلم در دستانش یخ زده و مغزش در شرف متلاشی شدن است؛ هیچ آدرسی نتوانسته او را به مقصد برساند و از آنجایی که این بنبست هزاران هزار کوچه تنگ و باریک دارد که همه باز هم به بنبست اصلی میرسند؛ نیرویش نیز تحلیل رفته. این روند را میشود به شخص محتضری نیز نسبت داد. آدمی که باید تا مدتی دیگر به آن دنیا برود و مرخص شدنش حتمی است اما به جای آرامش، گویی مارها چنان نیشش زدهاند که نه قبل از وقت مقرر (که دست برقضا کوتاه هم نیست) بمیرد و نه اینکه دارویی برای شفایش باشد.
یک مورد مهم دیگر اینکه علیرغم اینکه از همان ابتدا تماشاگر پی میبرد که اوضاع و احوال چگونه است؛ یعنی همان چیزهایی که در بالا آمد واقعا بازیگرها و کاراکترها بسیار سخاوتمندانه در این مورد صحبت میکنند؛ باز هم ادامه و پایان داستان بر او پوشیده مینهد.
یعنی با وجود اینکه تماشاگر به جای یکی - دو تا المان مربوط به روند شکلگیری فیلم 4تا5 آیتم دارد اما به هر حال سیگنالها گاهی چنان گمراه کننده است که امکان دارد تماشاگر عجول بپیچد توی همان بنبستی که در ابتدا به آن اشاره کردم. به هر روی اسلیپ استریم داستان یک سناریست پا به سن گذاشته، کله خراب است. پیرمردی که البته جنون ندارد اما مدتی است که به خودش ثابت کرده- و صد البته به دوستان خیلی نزدیکش- که برای رسیدن به جنون مهارت خاصی دارد. آنچه او میبیند یا میشنود اگرچه حقیقی باشند به زعم او میتوانند بافتهها و باسنههایی بیش نباشند و برعکس آن بسیاری دروغها به نظر او حقیقتی ناب جلوهگری میکنند.
او که فرق بین توهم و حقیقت و رویا و واقعیت را دیگر نمیتواند تشخیص دهدو تا این روند ادامه داشته باشد خروج از آن بن بست کذایی محال مینماید؛ کار را بدانجا میرساند که تعدادی از شخصیتهای موجود در نوشتهها و سناریوهایش را به گونهای غریب وارد شده به زندگی خود میانگارد. حتی همسرش را. یعنی «فلیکس بونهوفر» (عجیب نام و فامیلی محکمی هم انتخاب کرده). گاهی فکر میکند که همسرش کنارش نشسته در حالی که او اصلا آنجا حضور ندارد و گاهی تصور میکند همسرش به فلان مهمانی رفته آن هم به همراه یک مرد قلچماق سبیل کلفت او را قال گذاشته ؛ در حالیکه اصلا چنین پارتی در عالم واقع به وقوع نپیوسته و بونهوفر در خیالش میپندارد که مرد کذایی- که یکی از کاراکترهای داستان هایش بوده- به همراه زنش عزم مهمانی کردهاند.
تا اینجای کار اوضاع آنچنان هم بد نیست؛ بالاخره میشود یه جورایی تماشاگر به قصه برسد اما کار آنجا بدجوری گره میخورد و تماشاگر احتمالا مایل است سرش را محکم به دیوار بکوبد که فیلم در فیلم آغاز میشود.
همین آقای فلیکس بونهوفر فیلمنامهاش را به کارگردانی به نام گوین گریزر( بازیگری که در نقشهای سوم یا چهارم کار میکند و با رمل و اسطرلاب هم نمیتوانید به یادش بیاورید اما من کمکتان میکنم اگر CD ، American Gangster بدستتان رسیده او نقش «مایک سوبوتا» را که سیاهی لشگر است با یکی - دو دیالوگ بازی کرده، و از چند سال پیش «سیندرلامن» هم قابل یادآوری است و ابتدا به ساکن هم با رضا و رغبت،او هم رفته و یک ناکجا آباد بیابانی به نام «صحرای موهاو» را پیدا کرده و میخواهد شروع کند وهمه اینها به دلیل دلگرمی او به برادرش که تهیه کننده است، پیش میرود؛ اما برادرش با نام «برایان» اصلا حوصله، کارگردان را نداردو طبیعی است که یکسری جنجال و حاشیه به وقوع میپیوندد که طبیعتا به خاطر نوع حال فلیکس او هم توهم و واقعیتها را باز دوباره کنار هم میچیند و کلی سوراخ و سمبه به فیلم اضافه میکند.
با این حال اسلیپ استریم فقط متکی به یک کاراکتر یعنی همان «فلیکس بونهوفر» نیست. آنتونیها پکینز اینقدر تیزهوش بوده که چنین خبطی مرتکب نشود. چرا که با فیلمی سر راست و مستقیم حرف نمیزند و دیالوگها و تیپکال کاراکترهاو حتی در بعضی موارد فیزیک حرکتی بازیگران، گنگ و دو پهلو سیگنال میزند؛ شخصیت محور بودن یک فیلم دیگر واویلاست!
از همین روست که هاپکینز تعدادی از کاراکترهایش را در کنار «فلیکس بونهوفر» پرداخت بیشتری کرده و سهم افزونتری برایش قایل شده که مهمترین آنها «رمی» و «جفری»( به ترتیب با بازی خوب و تاثیرگذار کریستین اسلیتر و جفری تامبر) نام دارند. اما آنچه آنها در این فیلم در فیلم انجام میدهند نیز بد جوری در مرز رویا و واقعیت است. رمی و جفری آدمکش هستند . آنها که بدجوری ترسناک به نظر میرسند به واقع زاییده تفکرات فلیکساند. او به گونهای آنها را هدایت میکند که بیشترین ترس و وحشت از اقداماتشان بر جای بماند.
آنها یک رستوراندار را که مالک رستوران نیز بوده در کنار همان محل فیلمبرداری (صحرای سوهاو) کشتهاند حالا قرار است در این منطقه برای خود یک حکمرانی تروتمیز از نوع گنگستری سیسیلی به راه بیندازند و... تا به این جا در روند شکلگیری داستان تمام این اتفاقات رخ داده در فیلم به حساب نمیآید و از سویی آینه تمام نمای تمام سکانسها است. چیزی که در فیلم حدودا 100 دقیقهای سرآنتونی هاپکینز سرشار از این نماهای پر از وهم است که معلوم نیست کدامش فیلم اصلی است و کدام مربوط به قصهای که بونهوفر نوشته و آن کارگردان کذایی مثلا میسازد.
به هر حال اسلیپ استریم فیلمی است که از تراوشات ذهنی هاپکینز به صورت خالص برآمده و هرچند در افتتاحیه چند جشنواره خیلی کوتاه و البته تکراری گفته که بدجوری سرساخت این فیلم شوخیاش گرفته بوده و قصد ارائه یک مزاح تصویری، با مردم و کارگردانهای دیگری را مد نظر داشته؛ اما این هم یک لطیفه است.
شاید او قصد هجو فیلمسازانی مثل «تارانتینو» را داشته؛ اقدامی که البته از سوی نزدیکان هاپکینز تایید شده. باید دید کوئینتین و علاقمندان و کارگردانهایی را که مرید و مقلد او در ساخت آثارشان هستند چه جوابی به پیرمرد قهار و با صلابت خواهند داد. هرچه باشد اسلیپ استریم شباهتهایی با شخصیت آدمخوار هاپکینز دارد. کاراکتری که همگان را در بنبست قرار میداد. حالا فیلم او به لحاظ فرم و محتوای تماشاگر را باز هم در مسلخ و یک بن بست بدون فرار قرار داده است.